کد مطلب:316631 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:241

مسلمان شدن دزد
در دارالسلام نقل كرده اند: جمعیتی برای زیارت آقا ابی عبدالله علیه السلام مشرف شدند. شب در راه، دزدی بین آن ها آمد تا چیزی از آن ها بدزدد، او وقتی مسافتی از راه را پیاده رفت، خسته شد و خوابش برد و در خواب دید كه قیامت بر پا شده و می خواهند او را به جهنم ببرند؛ اما شخصی آمد و گفت: از او دست بكشید كه گرد زوار حسین علیه السلام بر او نشسته. سپس بیدار شد و به راه ادامه داد. وقتی به حرم امام حسین علیه السلام رسید، شعری را كه در مدح آن حضرت سروده بود خواند و در این میان پرده ای از در به دوشش افتاد و از آن پس او را خلیعی خواندند و به شاعری كه در آن جا بود به نام ابن حماد گفت تو هر



[ صفحه 29]



روز شعر می سرایی و خلعتی به تو ندادند؛ اما من یك شعر خواندم و به من خلعت دادند. این دو با هم به مشاجره پرداختند و دو شعر سرودند و در صندوق علی علیه السلام انداختند تا ایشان درباره آن ها قضاوت كند و حضرت علی علیه السلام در مدح خلیعی چیزی نگاشت و دیگری غم زده شد و آن حضرت را در خواب دید كه فرمود: غم مخور كه او تازه مسلمان شده و من بانوشته خود او را تشویق كردم، تو نیز شعری بسرا و فردا بخوان تا پاسخ شما را بدهم.

فردا صبح او نیز شعرش را خواند و به این مضموم رسید كه: چه كسی عمرو بن عبدود را كشت؟ آن گاه آواز بلندی از داخل صندوق بیرون آمد و گفت: من او را كشتم. [1] .


[1] دارالسلام، ج 2 ص 94.